دست مرا بگیر که عاشق ترم کنی
سلمان خانواده ی پیغمبرم کنی
من در قنوت نیمه شبت دور میزنم
شاید مرا بگیری و انگشترم کنی
آن شاخه ی گلم که به دست تو داده اند
تا هرکجا که خواست دلت پرپرم کنی
من آمدم که بین سحرهای اشتیاق
بال مرا بگیری و خرج حرم کنی
بال و پر شکسته به دردم نمیخورد
انگار بهتر است که خاکسترم کنی
روزی آب و سفره ی نان منی حسن
ماهِ مبارکِ رمضان منی حسن
ای در هوای پاک نگاهت سلام ها
نامت نداشت سابقه ای بین نامها
ای سبزی بهار خدا سیر میشوند
از عطر سفره های حضورت مشام ها
بیرون بیا و چشم مرا هم قدم بزن
هم سفره ی فروتن جمع غلام ها
در کوچه ات کسی به کسی جا نمیدهد
مکثی نما به شوق چنین ازحام ها
سائل شدن کنار نگاه تو واجب است
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها
تو سفره دار شهر خدا ما گدای تو
مثل کبوتریم و اسیر هوای تو
علی اکبر لطیفیان